مجنون و خدا


ﯾﮏ ﺷﺒﯽ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ، ﺑﯽ ﻭﺿﻮ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﻟﯿﻼ ﻧﺸﺴﺖ، ﻋﺸﻖ ﺍﻥ ﺷﺐ ﻣﺴﺖ ﻣﺴﺘﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﯾﺎ ﺭﺏ ﺍﺯ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﺭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ؟ ﺑﺮ ﺻﻠﯿﺐ ﻋﺸﻖ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ؟ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺯﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﺩﻝ ﺧﻮﻧﻢ ﻧﮑﻦ، ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﺠﻨﻮﻧﻢ ﺗﻮ ﻣﺠﻨﻮﻧﻢ ﻧﮑﻦ ، ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ، ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻭ ﻟﯿﻼﯼ ﺗﻮ..... ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻟﯿﻼﯾﺖ ﻣﻨﻢ . ﺩﺭ ﺭﮔﺖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻭ ﭘﯿﺪﺍﯾﺖ ﻣﻨﻢ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺎ ﺟﻮﺭ ﻟﯿﻼ ﺳﺎﺧﺘﯽ ﻣﻦ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯽ؟؟؟

آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: